شهر در خوابی بدون بیداری فرو رفته،تخم مرگ ونفرت در هوای شهر پراکنده است و احساس خفگی میشود.روزی در این شهر هیاهو بود مساجد نمازگزار داشت و خانه امن برای همه بود.از هرجا مانده و رانده بودی آغوش پرمهر مسجد بود که برات گشوده میشد،تشنگیت رفع میشد،گرسنگی برای پناهنده مسجد بی معنا بود،اما این روزها قفلها ودزدگیرها از آنها معابد زیبا ساخته که هیچ رنگ و بوی آرامش ندارد،دلگیرم از این شهر ومردمانش ،در خانه خدا را چرا بسته اید، زیاده خواه نیستم جرعه ای آرامش میخواهم .
میخواهم از دود وآهن وشهر دلگیرتان به آغوش مسجد پناهنده شوم و انرژی از دست رفته ام را بروز رسانی کنم،آزمایش خون دادم دکتر معالجم گفته خون مسجدت صفر شده وعلت تمام دل آشوبه هایت وسردردهایت در مسجد درمان میشود.کاش یک اردو مرا به مسجد ببرید تا دوباره از ملاباجی قرآن بیاموزم.ب زبر ب ،ب پیش بو،ب زیر ب. آخ ملا باجی کجایی
صدای بچه ها بپیچد در حیاط مسجد وپسرها پیشی بگیرند در اذان گفتن ومکبر ایستادن.کاش حاج آقا همچنان در جیبش نخودچی داشته باشد کاش کاش و هزاران ایکاش
آخرین نظرات